هــــرکس ازدل ناله داردماکه از دلدار هم
ازشمــــــــــــاطت‌های تلخ مردم بیکار هم
دل اگر دل بودهــــــــردم درپی یاری نبود
اختیارش ازکـــــــــــــفم دررفته وافسارهم
روح را آزرده می‌ســــازد جفای روزگار
شکوه‌ها ازدوستــــــان داریم وازاغیارهم
تازمان باقی‌است راه رفته را همـــوارکن
آفتاب عمـــــــــر بگذشت ازسر دیوار هم
بی‌خوداست درانتظارمنجی انسان‌نشستن
توخـــــــدای خویشی وآن یارسربردارهم
گرگ‌ها درهرلبــاسی درکمین بنشسته‌اند
این شیاطین را برانید، صاحب دستارهم
عاقبت ازبام افتد طشت رســــــوایی شان
فاش خواهد شد حقیقت،بعدازاین انکارهم
مردم آینده یاد آرند زین نســــــــــــل دلیر
نام سهــــــراب وندا‌ها، ازپس اعصارهم
