چون درعربی "گ ژ پ چ"وجود ندارد ما باید...  

Posted by: mehran


در زبان عربی چهار حرف:پ - گ - ژ - چ" وجود نداردآن‌ها به جای این ۴ حرف، از واج‌های : "ف - ک – ز - ج"بهره می‌گیرند.
و اماچون عرب‌ها نمی‌توانند «پ» را بر زبان رانند، بنابراین ما ایرانی‌های بی تمدن و بی فرهنگ که سه هزار سال قبل از اعراب ادعای وجودی داریم،مجبوریم و باید : 
به پیل می‌گوییمفیل
به پلپل مي‌گوييم: فلفل
به پهلویات باباطاهر می‌گوییمفهلویات باباطاهر
به سپیدرود می‌گوییمسفیدرود
به سپاهان می‌گوییماصفهان
به پردیس می‌گوییمفردوس
به پلاتون می‌گوییمافلاطون
به تهماسپ می‌گوییمتهماسب
به پارس می‌گوییمفارس
به پساوند می‌گوییمبساوند
به پارسی می‌گوییمفارسی!
به پادافره می‌گوییممجازات،مکافات، تعزیر، جزا، تنبیه...
به پاداش هم می‌گوییمجایزه
چون عرب‌ها نمی‌توانند «گ» را برزبان بیاورند، بنابراین ما ایرانی‌ها اجبارا : 
به گرگانی می‌گوییمجرجانی
به بزرگمهر می‌گوییمبوذرجمهر
به لشگری می‌گوییملشکری
به گرچک می‌گوییمقرجک
به گاسپین می‌گوییمقزوین
به پاسارگاد هم می‌گوییمتخت سلیمان‌نبی
چون عرب‌ها نمی‌توانند «چ» را برزبان بیاورند، ما ایرانی‌ها اجبارا :
به چمکران می‌گوییمجمکران
به چاچ‌رود می‌گوییمجاجرود
به چزاندن می‌گوییمجزاندن
چون عرب‌ها نمی‌توانند «ژ» را بیان کنند، ما ایرانی‌ها اجبارا : 
به دژ می‌گوییمدز - همان سد دز
به کژ می‌گوییم: :کج
به مژ می‌گوییم: : مج
به کژآئین می‌گوییمکج‌آئین
به کژدُم می‌گوییم عقرب!
به لاژورد می‌گوییملاجورد
/////////////////////////////////////////////////////////////////////
فردوسی فرماید:
به پیمان که در شهر هاماوران//// سپهبد دهد ساو و باژ گران
اما مابه باژ می‌گوییمباج
فردوسی فرماید:
پیاده شد از اسپ و ژوپین به دست////// همی رفت شیدا به کردار مست

اما ما به اسپ می‌گوییماسب
به ژوپین می‌گوییمزوبین
وچون در زبان پارسی واژه‌هائی مانند چرکابه، پس‌آب، گنداب... نداریم، نام این چیزها را گذاشته‌یم فاضل‌آب، و به آن مجتهد برجسته‌ی حوزه هم می‌گوییمعلامه‌ی فاضل 
چون مردمی سخندان هستیم و از نوادگان فردوسی،
به ویرانه می‌گوییم خرابه
به ابریشم می‌گوییمحریر
به یاران می‌گوییم صحابه!
به ناشتا وچاشت بامدادی می‌گوییم صبحانه یا سحری!
به چاشت شامگاهی می‌گوییمعصرانه یا افطار!
به خوراک و خورش می‌گوییمغذا و اغذیه و تغذیه ومغذی(!)
به آرامگاه می‌گوییممقبره
به گور می‌گوییمقبر
به برادر می‌گوییماخوی
به پدر می‌گوییمابوی
و اکنون نمی‌دانیم برای این که بتوانیم زبان شیرین پارسی را دوباره بیاموزیم و بکار بندیم، باید از کجا آغاز کنیم؟!
۱از دگرگون کردن زبان پارسی؟
۲از بیرون راندن اعراب اصیل و نا اصیل از ایران زمین ؟ 
٣ از پالایش فرهنگی ؟
هنر نزد ایرانیان است و بساز جمله هنر سخن گفتن!شاعر هم گفته استتا مرد سخن نگفته باشد، عیب و هنرش نهفته باشدبنابراین،
چون ما ایرانیان در زبان پارسی واژه‌ی گرمابه نداریم به آن می‌گوئیمحمام!
چون گل‌سرخ از شن‌زار‌های سوزان عربستان سرزده به آن می‌گوئیمگل محمدی!
چون در پارسی واژه‌های خجسته، فرخ و شادباش نداریم به جای «زاد روزت خجسته باد» می‌گوئیم: «تولدت مبارک».
به خجسته می گوئیم میمون
اگر دانش و «فضل» بیشتری بکار بندیم می‌گوییم:تولدت میمون و مبارک!
چون نمی‌توانیم بگوییم: «دوستانه» ؛ می گوئیم با حسن نیت!
چون نمی‌توانیم بگوییم «دشمنانه» ؛ می گوییم خصمانه یا با سوء نیت
چون نمی‌توانیم بگوئیم امیدوارم، می‌گوئیم ان‌شاءالله
چون نمی‌توانیم بگوئیم آفرین ، می‌گوئیم بارک‌الله
چون نمی‌توانیم بگوئیم به نام ویاری ایزد ، می‌گوییم:ماشاءالله
و چون نمی‌توانیم بگوئیم ندارها ، بی‌چیزان، تنکمایگان ، می‌گوئیممستضعفان، فقرا، مساکین!
به خانه می‌گوییممسکن
به داروی درد می‌گوییممسکن (و اگر در نوشته‌ای به چنین جمله‌ای برسیم : «در ایران، مسکن خیلی گران است» نمی‌دانیم «دارو» گران است یا «خانه»؟
به «آرامش» می‌گوییم تسکین، سکون
به شهر هم می‌گوییم مدینه تا «قافیه» تنگ نیاید!
ما ایرانیان، چون زبان نیاکانی خود را دوست داریم:
به جای درازا می گوییمطول
به جای پهنا می‌گوییمعرض
به ژرفا می‌گوییمعمق
به بلندا می‌گوییمارتفاع
به سرنوشت می‌گوییمتقدیر
به سرگذشت می‌گوییمتاریخ
به خانه و سرای می‌گوییم منزل و مأوا و مسکن
به ایرانیان کهن می گوییمپارس
به عوعوی سگان هم می گوییمپارس!
به پارس‌ها می‌گوییمعجم!
به عجم (لالمی گوییمگبر
چون میهن ما خاور ندارد،
به خاور می‌گوییممشرق یا شرق!
به باختر می‌گوییممغرب و غرب
و کمتر کسی می‌داند که شمال و جنوب وقطب در زبان پارسی چه بوده است!
چون «ت» در زبان فارسی کمیاب وبسیار گران‌بها است (و گاهی هم کوپنی می‌‌شود!)
تهران را تا چندی پیش می نوشتند طهران
استوره را می نویسیم اسطوره
توس را طوس
تهماسپ را طهماسب
تنبور را می نویسیم طنبور(شاید نوایش خوشتر گردد!)
همسر و یا زن را می نویسیم ضعیفه، عیال، زوجه، منزل، مادر بچه‌ها، یا بهتر از همه‌ی اینها: والده آقا مصطفی!
چون قالی را برای نخستین بار بیابانگردان عربستان در تیسفون و به هنگام دستبرد، یافتندآن را فرش، می نامیم!
آسمان را عرش می‌نامیم!
و در این «عرش» به کارهای شگفت‌آوری می‌پردازیم همچونطی‌الارضو شق‌القمرکه هردو «ترکیب»از ناف زبان پارسی بیرون آمده‌اند!)
استاد توس فرمود:
چو ایران نباشد، تن من مباد!/// بدین بوم و بر زنده یک ‌تن مباد!
و هرکس نداند، ما ایرانیان خوب می‌دانیم که نگهداشت یک کشور، ملت، فرهنگ و «هویت ملی» شدنی نیست مگر این که از زبان آن ملت هم به درستی نگهداری شود.
ما که مانند مصری‌ها نیستیم که چون زبانشان عربی شد، امروزه جهان آن‌ها را از خانواده‌ی اعراب می‌دانند. درحالیکه فرعون تا قبل از مرگ پدرو مادر اعراب را یکی کرده بود
البته ایرانی یا عرب بودن، هندی یا اسپانیائی بودن به خودی خود نه مایه‌ی برتری‌ است و نه مایه‌ سرافکندگی.. زبان عربی هم یکی از زبان‌های نیرومند و کهن است.
سربلندی مردمان وکشورها به میزان دانستگی‌ها، بایستگی‌ها، شایستگی‌ها، و ارج نهادن آن‌ها به آزادی و«حقوق بشر» است.
با این همه، همان‌گونه که اگر یک اسدآبادی انگلیسی سخن بگوید، آمریکایی به شمار نمی‌آید، اگر یک سوئدی هم، لری سخن بگوید، لُر به شمار نخواهد رفتچرا یک چینی که خودش فرهنگ و زبان و شناسنامه‌ی تاریخی دارد، بیاید و کردی سخن بگوید؟ و چرا ملت‌های عرب، به پارسی سخن نمی‌گویند؟ چرا ما ایرانیان باید نیمه‌عربی نیمه‌پارسی سخن بگوئیم؟
فردوسی، سراینده‌ی بزرگ ایرانیان در ۱۰۷۰ سال پیش برای این که ایرانی شناسنامه‌ی ملی‌اش را گم نکند، و همچون مصری از خانواده‌ی اعراب به شمار نرود، شاهنامه را به پارسی‌ی گوش‌نوازی سرود و فرمود:
پی افکندم از نظم کاخی بلند /// که از باد وبارانش ناید گزند
جهان کرده‌ام از سخن چون بهشت /// از این بیش تخم سخن کس نکشت
از آن پس نمیرم که من زنده‌ام /// که تخم سخن من پراگنده‌ام
هر آن کس که دارد هُش و رای و دین/// پس از مرگ بر من کند آفرین
اکنون منِ ایرانی چرا باید از زیباترین واژه‌های دم دستم در «زبان شیرین پارسی» چشم‌پوشی کنم و از لغات عربی یا انگلیسی یا روسی که معنای بسیاری از آنان را هم بدرستی نمی‌دانم بهره بگیرم؟
و به جای توان و توانائی بگویم قدرت؟
به جای نیرو و نیرومندی بگویم قوت؟
به جای پرمایگی بگویم غلظت؟
به جای سرشکستگی بگویم ذلت؟
به جای بیماری بگویم علت؟
به جای اندک و کمبود بگویم قلت؟
به جای شکوه بگویم عظمت؟
به جای خودرو بگویم اتومبیل
به جای پیوست بگویم ضمیمه،
به جای مردمی و مردم سالاری هم بگویم«دموکراتیک»
به باور من، برای برخی از ایرانیان، درست کردن بچه، بسیار آسان‌تر است از پیداکردن یک نام شایسته برای اوبسیاری از دوستانم آنگاه که می‌خواهند برای نوزادانشان نامی خوش‌آهنگ و شایسته بیابند از من می‌خواهند که یاری‌شان کنمبه هریک از آن‌ها می‌گویم: «جیک جیک تابستون که بود، فکر زمستونت نبود؟
به هر روی، چون ما ایرانیان نام‌هائی به زیبائی بهرام و بهمن و بهداد و ... نداریم، اسم فرزندانمان را می‌گذاریم علی‌اکبر، علی‌اوسط، علی‌اصغر! (یعنی علی بزرگه، علی وسطی، علی کوچیکه!)
پسران بعدی را هم چنین نام می‌نهیمغلامعلی، زینعلی، کلبعلی (سگِ علیلقبی که شاه اسماعیل صفوی برخود نهاده بود و از زمان او رایج گردید)محمدعلی، حسین‌علی، حسنعلی، سبزعلی، گرگعلی، شیرعلی، گداعلی و...
نام آب کوهستان‌های دماوند را هم می‌گذاریم آبعلی!
وچون در زبان پارسی نام‌هائی مانند سهراب، سیاوش، داریوش و کوروش و افشین و بابک و پریوش و سیمین و افرا و شبنم و باران و و ... نداریم نام فرزندانمان را می‌گذاریم اسکندر، عمر، چنگیز، تیمور، ...
و چون نام‌های خوش‌آهنگی همچونپوران، دُردانه، رازدانه، گلبرگ، بوته، گندم، آناهیتا، ایراندخت، مهرانه، ژاله، الیکا (نام ده و رودی کوچک در ایران)، لِویس (نام گل شقایق به گویش اسدآبادیاز دامنه‌های زبان پهلوی ساسانیو... نداریم، نام دختران خود را می‌گذاریمزینب و رقیه و معصومه و زهرا و سکینه و سمیه و ...
دانای(حکیمتوس فرمود:
بسی رنج بردم در این سال سی //// عجم زنده کردم بدین پارسی
از آن‌جایی که ما ایرانیان مانند دانای توس، مهر بی‌کرانی به میهن خود داریم،به جای رستم‌زائی می‌گوییم: سزارین
رستم در زهدان مادرش رودابه آنچنان بزرگ بود که مادر نتوانست او را بزاید، بنابراین پزشکان، پهلوی مادر را شکافتند و رستم را بیرون آوردندچنین وضعی برای سزار، قیصر روم هم پیش آمد و مردم باخترزمین از آن‌پس به این‌گونه زایاندن و زایش می‌گویند سزارینایرانیان هم می‌توانند به جای واژه‌ی«سزارین» که در زبان پارسی روان شده، بگویند:رستم‌زائی
به نوشابه می‌گوییمشربت
به کوبش و کوبه می‌گوییمضربت
به خاک می‌گوییمتربت
به بازگشت می‌گوییمرجعت
به جایگاه می‌گوییممرتبت
به هماغوشی می‌گوییممقاربت
به گفتاورد می‌گوییمنقل قول
به پراکندگی می‌گوییمتفرقه
به پراکنده می‌گوییممتفرق
به سرکوبگران می‌گوییمقوای انتظامی
به کاخ می‌گوئیم قصر،
به انوشیروان دادگر می‌گوئیمانوشیروان عادل
در «محضرحاج‌آقا» آنقدر «تلمذ» می‌کنیم که زبان پارسی‌مان همچون ماشین دودی دوره‌ی قاجار، دود و دمی راه می‌اندازد به قرار زیر:
به خاک سپردن مدفون کردن
دست به آب رساندن مدفوع کردن
به جای پایداری کردن می‌گوییمدفاع کردنتدافع =دفع دشمندفع بلغم و...
به جای جنگ می‌گوییم: = مدافعه، مرافعه، حرب، محاربه.
به خراسان می‌گوییماستان قدس رضوی!
به چراغ گرمازا می‌گوییمعلاءالدینیا والور!
به کشاورز می‌گوییمزارع
به کشاورزی می‌گوییمزراعت
اما ناامید نشویماین کار شدنی است!
تا سال‌ها پس از انقلاب مشروطیت به جای دادگستری می‌گفتیم عدلیه به جای شهربانی می‌گفتیم نظمیه به جای شهرداری و راهداری می‌گفتیم بلدیه به جای پرونده می گفتیم دوسیه به جای …


ارسال:محسن 





ارسال به: Balatarin :: Donbaleh :: Mohandes :: Cloob :: Oyax :: Delicious :: Stumbleupon :: Friendfeed :: Twitter :: Facebook :: Greader :: Addthis to other :: Subscribe to Feed

0 نظرات

ارسال یک نظر