تمام غصه هــــــــــای داردنیا، در آن دم در دلت مأوا بگیرد
درآن سلول سردوکوچک وتنگ فراوان خاطراتت جا بگیرد
تورا یک باره از توبازگیرند، سقوطــــی سهمگین آغازگردد
زحیرت خـــویش راباورنداری چه میدانی چه خواهدپابگیرد
زمان می بلعدهردم هستی ات راچگونه خوارمی سازدزمانه
زگردونه تو دورافتاده ای دور، دل از نامـــــردی دنیا بگیرد
دمادم با نهیبی ناخـــــودآگاه خیال جستن از این خواب داری
ولی افســـوس بیداری توبیدار توراسرسام ازاین رؤیا بگیرد
هرازگـــــــــــاهی به نیروی تخیّل، کنار دوستان آیی به آنی
به درد آرد دلت را این تصــــــوّر، بترسی ماجرا بالا بگیرد
زهرسو یأس برتو غـالب آید مفــری نیست تابگریزی ازآن
به تنگ آیی واشک ازدیده باری ازآن چشم ودلت دعوابگیرد
سکوتی سخت چـون ماران خفته خزد درگوشه و بالا و پایین
کجا شد های وهوی شهروبازار که زهرمـــار ازآن ها بگیرد
برای خواب وآرامیدن شب، ســـراپا تو نیازوخواهشی، لیک
هجوم وهم وافکارآنچنان است کهجای خواب شب هارابگیرد
سرآغازی برای فهم مرگ استچنین تنهایی ودوری خموشی
فراموشت کنند آرام آرام، روندی تند و برق آســــــــــا بگیرد
ارسال به:
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
::
This entry was posted
on ۱۲:۱۳
and is filed under
زندان دنیا مرگ
.
You can leave a response
and follow any responses to this entry through the
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
.